فرستنده :
بهزاد مير
دوشنبه 89/3/24
سلام به شما
من دلم مي خواهد
کلبه اي داشته باشم چوبي
که در آن زمزمه خش خش چوب
بنوازد دل من را
کلبه ام بر لب دريا
و صداي امواج
مثل موسيقي گلهاي اقاقي باشد
و درون کلبه
تکچراغي روشن روي ميزم باشد
تا که با شعله خود
قصه سوختن شاپرک را گويد
بر لب پنجره اش گل نرگس باشد
تا که روي برگش
شبنم عشق نشيند هر روز
يا که بر گلبرگش
همه تصوير بهاران باشد
بر لب ايوانش نقش مرگ خورشيد
که غروب غم وتنهايي دلها باشد
و به دنبال خودش
مرکب نور و سحر را بکشد
روي قاليچه نزديک اتاقش بنشينم
تا که که مهمان دلم سر برسد
و صداي قدمش
هم صدا با تک تک ساعت باشد
و صداي باران
همره موسيقي دلها باشد
و قلمهاي وجودم هر شب
روي شنهاي کنار دريا
همسفر با دل افسرده رازي بشود
که در ميان دل من خشکيده است