سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منفورترین مردم نزد خداوند، فقیر متکبّر وپیر زناکار و دانشمند بد کار است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :12
بازدید دیروز :35
کل بازدید :85971
تعداد کل یاداشته ها : 221
103/2/15
9:42 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
وروجک چشم سیاه[169]

خبر مایه

اگه  منو  می خواستی  بدون  پیشت  می موندم
من  که  به  خاطر  تو  غرورمو   شکوندم
من  که  به  خاطر  تو  از  همه  کس  گذشتم
واسه  به  تو  رسیدن   پا  رو  دلم  گذاشتم
فراموشم  نمی شه  خاطره هات  گذشته
گفتی   بهم  رسیدن  هدیه  سرنوشته
چه  سر نوشت  خوبی  تنهام  گذاشتی  رفتی
رفتی  واسه  همیشه  چه  سرنوشت  سختی
رفتی  واسه  همیشه  رفتی  سفر  سلامت
دیدارمون  بمونه  بمونه  تا  قیامت
می خواستم یه روزی بعد سالها پرستوی سعادت رو ببینم
نمیخوام بیش از این رو صورت تو نشونی از غم و حسرت رو ببینم


89/5/17::: 7:59 ع
نظر()
  
  



تو دیگه نیستی و دنیا زندون شده قصری که ساختیمش دیگه ویرون شده

 

نمی دونم دلم به چی خوشه این غمه لعنتی داره منو می کشه

 

تو دیگه نیستی دلِ من بی تو داره می میره این غمه لعنتی داره همه عمرمُ می گیره

 

چطوری از تو بخونم وقتی بغض تو گلومه؟زل زدی تو چشای کی؟وقتی عکست رو به رومه.....


  
  

 

هر شب با هزار سبد آرزوی کال به یادت جوانه می زنم و بروی بلندای درخت تنهائی در عمق لحظه ها فرو می روم.تو را صدا می کنم.در شب سیاه و تاریک از شانه های سیاه غمی فرو ریخت.غریبانه پلک می زنم و پلکهایم را روی هم می گذارم بی آنکه طلوع چشمانت در من درخشیده باشد.
غروب می کنم_
ای فدای کوچه باغ ساکت چشمانت با کدامین روی با تو سخن گویم؟
رنگین کمان امید!
سراغ دستهایت را از پرنده می گیرم و از بلدهای رهگذر،از ابرهائی که همدم من برایت گریه میکنند و در هجوم خاموشی و تنهائی،از روزهای بی خاطره از چشم های خیس،از دل غم زده...
نام تو را که می نویسم،نوشته هایم رنگ می بازند،مهتاب وجودم هر شب فانوس به دست دنبال خویش می گردم تا بپرسم چرا آمدنت زود یا دیر می شود؟!
 


89/5/4::: 7:40 ع
نظر()
  
  


اگه خاکم اگه سنگم اگه دلتنگم

با خودم،با تو،با این فاصله می جنگم

اگه کابوس اگه رویا اگه بیدارم

تو رو تنها تورو تنها می بارم

اگه خاکم اگه سنگم اگه دلتنگم

با خودم با تو با این فاصله می جنگم

اگه رودم با تو بودم  به تو دل بستم

من از این من،من از این تو ،از همه خستم

اگه بغضم اگه گریه اگه می باری

کی می دونه سر رو شونه کی می ذاری

تب سرد و تب درد و من شبگردو

کی می دونه کی می فهمه حال این منو

گل و پرپر کن عزیزم چشامو تر کن

منو باور کن عزیزم منو باور کن

آی خدای نفسای منو سرگردون

 

به همون روز تولد منو بر گردون


 

 

 

 

ای خدای مهربون دلم گرفته

با تو شعرام همگی رنگ بهاره

باتو هیچ چیزی دلم کم نمی اره

وقتی نیستی همه چی تیره و تاره

کاش ببخشی خطاهامو تو دوباره

اِی خدای مهربون دلم گرفته

از این ابر نیمه جون دلم گرفته

از زمین و آسمون دلم گرفته

آخه اشکامو ببین دلم گرفته

تو خطاهامو نبین دلم گرفته

تو ببخش فقط همین دلم گرفته

توی لحظه های من شیرین تری

واسه عشق و عاشقی تو بهترینی

کاش همیشه محرم دل تو باشم

تو بزرگی اولین و آخرینی


89/5/4::: 7:39 ع
نظر()
  
  


اگر درخت تو باشی تبر شدن بد نیست

در این غزل به تو نزدیک تر شدن بد نیست

بهاری و همه ی شهر بی قرار تواند

به پای هر قدمت در به در شدن بد نیست

دمی نمانده که خاکسترم خطاب کنند

به هم بریز مرا،شعله ور شدن بد نیست

پرنده ها به من آموختند عشق کجاست؟

همیشه هم،بشوی راهی سفر بد نیست!

همین که نقش مقابل توئی،غزل زیباست

تو را خیر بخوانند،شر شدن بد نیست!


  
  


فاصله های دور نزدیک می شوند،فاصله های دور دورتر

و جاده،معنی کال توست که جا می ماند در چشمهایم.

بیهوده نفس می کشم وقتی که نامت به هیچ زبان زنده  ی دنیا ترجمه نمی شود!


  
  


توئی آن موج سرگردان منم آن ساحل تنها که می کوبی به قلب من  ز خشمت هر زمان تیری

گریزم نیست از عشقت که هم دوری و هم نزدیک دل من قاب تنهائی تو در این قاب تصویری

هنوزم تو برای من همون عشق نفس گیری اگر چه یک نفس دیگر سراغم را نمی گیری

تو با من نیستی اما جدا هم نیستی از من نه می مانی کنار من نه در قلبم تو می میری

منم خو کرده ی دردی که درمانش نمی بینم یقین در سرنوشت من تو دست سرد تقدیری


  
  


خواستم دلهره ی نقاشی هایم را خط خطی کنم؛خواستم مظلومیت پرواز شاپرکها را روی کوچ خنده هایم بنویسم،دلنوشته هایم را پاره کنم؛فلسفه عاشق شدن را با صدای پای آفتاب تفسیر کنم اما حتی نخواستی دلتنگ غزلهایم باشی....خواستی از چشمانم دل بکنی.عکس گلدانها را گلکاری کردی تا به یاس ها تهمت بی برگی بزنی،موجها و شنها را صدا کردی تا قصه اشتیاق دلم را بشویند!زمزمه لبخندهایم را در آغوش لجاجت بی من بودن ها جا گذاشتی تا ذهن خسته قناریها با پنجره قهر کند.من قافیه پرداز صبح شده بودم و تو دستخوش کسوت کوچه های بی همزبونی.به جاده ها سپرده بودم بی قرار قدمهایت-بی تاب بی کسی های تماشایی ام باشد.دلسپردگی شبزده ام سهم شیشه مات چشمانم شده بود وتو با نفسهای دلتنگی من خوابیدی.شاید فرصت عاشق شدن به پایان رسیده،شاید باید به تماشای فاصله ها،به تمنای بودنت به تولد غصه هایم عادت کنم.بین این همه حرف،میون این همه اشک،باید ثابت کنیم کدام عاشقترینیم؟؟؟؟

 

همیشه بعد هر طوفان،میشه آرامشُ حس کرد

میشه به زندگی خندید تو اوج هر غروب سرد

باید پرواز کرد قفس چیز عجیبی نیست

که تنها راه خوشبختی رهائی از غریبی نیست

نمی شه از کویری خشک مسیر رویشُ پرسید

باید از قطره ای بارون نگاه گندمُ فهمید


89/4/24::: 4:54 ع
نظر()
  
  

نمی دانم دلم گم شده یا اونی که دل به او سپردم.

 

نمی دانم عشقم گم شده یا معشوقم.

 

نمی دانم اعتماد بی جا کردم یا بی جا به من اعتماد کردند.

 

نمی دانم لیاقت او را نداشتم یا او لایق من نبود.

 

نمی دانم من در حق عشقمان خیانت کردم یا او.او قدر ندانست یا من.

 

نمی دانم خدا این را قسمت ما کرد یا ما خود قسمت را رقم زدیم.

 

نمی دانم چرا وقتیکه دل بستن سهل است، دل کندن آسان نیست.

 

نمی دانم خدا به ما دل داد تا از دنیا ببریم یا دنیارو داد تا دل بکنیم.

 

هنوز نمی دانم با بودن او زندگی سخت است یا بی او.

 

تحمل جای خالیش توی تک تک لحظه ها سخت تر است یا ...

 

نمی دانم شکستن غرورم سخت تر است یا شنیدن صدای شکستن قلبم.

 

نمی دانم تو به من عشق را آموختی یا می خواهی نفرت را یادم بدهی.

 

نمی دانم که بگویم: چرا آمدی؟ یا بپرسم که؟ چرا رفتی؟

 

من نمی دانم تو به من بگو...


  
  

با تو هستم

تویی که رویت را از من بر میگردانی

به چشمانم نگاه کن

اشکهایم هنوز خشک نشده اند

از چه میترسی ,من گناهت را بخشیده ام

هنوز آنقدر عاشقت هستم که هیچ کینه ای از تو به دل ندارم

تو را به خدا سپرده ام ,نه نگران نباش نفرینت نمی کنم

برایت دعا ی خیر میکنم

دعا میکنم که خدا هم ترا ببخشد وتنهایت نگذارد

دوست ندارم تو هم مثل من طعم تلخ تنهایی را حس کنی

دوست ندارم تو هم مثل من شکستن قلبت را تجربه کنی

پس هرگز نفرینت نخواهم کرد وترا به خدا خواهم سپرد

تا در پناه او به زندگیت ادامه دهی .در کنار هر کس وهر چیز که دوستش داری

به چشمانم نگاه کن , آنها را به خاطر بسپار

آنها همیشه نگران تو هستند

 

دلمان خوش است که می نویسیم و دیگران میخوانند و عده ای می گویند،

آه چه زیبا ، و بعضی اشک می ریزند و بعضی می خندند

دلمان خوش است به لذت های کوتاه ، به دروغ هایی که از راست بودن

قشنگترند،

به اینکه کسی برایمان دل بسوزاند یا کسی عاشقمان شود

با شاخه گلی دل می بندیم ، و با جمله ای دل می کنیم

دلمان خوش است به شب های دو نفری و نفس های نزدیک

دلمان خوش می شود به برآوردن خواهشی و چشیدن لذتی

و وقتی چیزی مطابق میل ما نبود چقدر راحت لگد می زنیم

و چه

ساده می شکنیم همه چیز را

 

 

 

 

 

 

...نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن 

...ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد

...کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد

کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم

و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است

...میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم

...کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم

میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود

...میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت

انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ...

 !شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهیه . اما معنیش رو شاید سالها طول بکشه تا بفهمی

 !تو این کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شیر می خواد

تنهایی ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا امیدی ، شکنجه رو حی ،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛

!.... هق هق شبونه ؛ افسردگی ، پشیمونی، بی خبری و دلواپسی و

برای هر کدوم از این کلمات چند حرفی که خیلی راحت به زبون میاد

و خیلی راحت روی کاغذ نوشته میشه باید زجر و سختی هایی رو تحمل کرد

 !!!تا معانی شون رو فهمید و درست درک شون کرد

متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد... و قبل از همه ی اینها متنفرم

از انتظار ... از انتـــــــــــــــــــــــــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم

 

 

 

 


یقین دارم که می آیی

 

تو می آیی، یقین دارم که می آیی ، زمانی که مرا در بستر سردی

 میان خاک بگذارند،تو میآیی، یقین دارم که می آیی...

پشیمان هم...

دو دست التماس آمیز، می آید به سوی من

ولی پر می شود از هیچ ، دستی دست گرمت را نمی گیرد

صدایت در گلو بشکسته و آلوده با گریه، به فریادی مرا با نام

 می خواند

و می گوید که اینک من ، سرم بشکن، دلم را زیر پا له کن

ولی برگرد...

همه فریاد خشمت را، به جرم بی وفایی ها ،دو رنگی ها ،

جدایی ها

به روی صورتم بشکن، مرو ای مهربان بی من ، که من دور از تو

تنهایم !

ولی چشمان پر مهری ، دگر بر چهر? مهتاب مانندت نمی ماند

لبانی گرم با شوری جنون انگیز نامت ، نامت را نمی خواند

دگر آن سین? پر مهر آن سدّ سکندر نیست

که سر بر روی آن بگذاری و درد درون گویی

دو دست کوچکش با پنجه های گرم و لغزنده میان زلفهای نرم تو بازی نمی گیرد ،

پریشانش نمی سازد ، هزاران باره هستی را به ای تو نمی بازد

زن کوچک چه خاموش است

 تو می آیی ، زمانی که نگاه گرم من دیگر به روی تو نمی افتد ، هراسان

هر کجا ، هر گوشه ای برق نگاهت را نمی پاید ، مبادا بر نگاه دیگری افتد .

دو چشم من تو را دیگر نمی خواند ، به شوقی دلکش و شیرین و تو

هر چند باره دیگری در چشمها یت جستجو باشد ، سراب آرزو باشد و لبهایت ،

لبان گرم و تب دارت ،کتاب روشنی از بهر عمری گفتگو باشد و عطر صد هزاران بو س? شیرین

 دوباره روی آن لغزد ، محال است اینکه بتوانی بر آن چشمان خوابیده ،

 دوباره رنگ عشق و آرزو ریزی ، نگاهت را به گرمی بر نگاه من بیاویزی ،

به لبهایم کلام شوق بنشانی .

محال است اینکه بتوانی دوباره قلب آرام مرا ،

قلبی که افتاده است از کوبش بلرزانی ، برنجانی ، محال است اینکه بتوانی مرا دیگر بگریانی ،

 تو می آیی یقین دارم ، ولی افسوس آن پیکر که چون نیلوفری افتاده بر خاک است ،

دگر با شوق روی شانه هایت سر نمی آرد ، به دیوار بلند پیکر گرمت نمی پیچد ،

 جدا از تکیه هاش در پناه خاک می ماند و در آغوش سرد گور می پوسد و

 گیسوی سیاهش حلقه حلقه بر سپیدیهای آن زیبا لباس آخرینش ، نرم می لغزد ،

 جدا از دستهای گرم و زیبا ونجیب تو .

دگر آن دستها هرگز بر آن گیسو نمی لغزد، پریشانش نمی سازد ،

دلی آنجا نمی بازد ، تو میآیی یقین دارم تو با عشق و محبّت باز میآیی ، ولی

 افسوس ... آن گرما به جانم در نمی گیرد ، به جسم سرد و خامو شم دگر هستی نمی بخشد ،

 اگر صدها هزاران بوسه از پا تا سرم ریزی ، دگر مستی نمی بخشد .

یقین دارم که می آیی ، بیا ای آنکه نبض هستی ام در دستهایت بود ،

دل دیوانه ام افتاده لرزان زیر پایت بود .

بیا ای آنکه رگهای تنم با خون گرم خود ، تماماَ معبری بودند تا نقش تو را

همچون گل سرخی ، به گلدان دل پاکیز ? گرمم برویانند .

یقین دارم که می آیی ، بیا ، تا آخرین دم هم ، قدمهای تو بالای سرم باشد ،

 نگاهت غرق در اشک پشیمانی به روی پیکرم باشد ، دلت را جا گذاری شاید

 آنجا تا که سنگ بسترم باشد .....

 


89/4/20::: 12:47 ص
نظر()
  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ سلام.روز میلادت مبارک . همیشه سبز باشی.
+ سلام خانومی.روز میلادت مبارک همیشه سبز باشی.
+ سلام خوبی؟تولدت مبارک همیشه سبز باشی.
+ سلام.روز میلادت مبارک.سبز باشی.
+ سلام.روز میلادت مبارک.سبز باشی.
+ سلام روز میلادت مبارک.
+ سلام.امیدوارم خوش باشی.روز میلادت مبارک.
+ سلام.روز میلادت مبارک.همیشه سبز باشی.
+ میان بنده گانت هر چه دیدم هوس ها جانشین عاشقی بود به دستان دروغین محبت گلی را دیدم شبیه رازقی بود
+ روز میلادت مبارک.