تا می کشم خطوط تورا پاک می شوی
داری کمی فراتر از ادراک می شوی
هر لحظه از نگاه دلم می چکی ولی
با دستمال کاغذی ام پاک می شوی
این عابران که می گذرند از خیال من
مشکوک نیستند تو شکاک می شوی
تو زنده ای هنوز برایم گمان نکن
در گور خاطرات خوشم خاک می شوی
باید به شهر عشق تو با احتیاط رفت
وقتی که عاشقی چه خطرناک می شوی!
تو رو تو گریه می بوسم ، تو رو که غرق لبخندی
رو این حالی که من دارم ، چرا چشماتو می بندی
بذار این آخرین روز رو تمام باورت باشم
بذار فردا تو این خونه ، تو آغوش تو پیدا شم
نمی دونی کنار تو چه حالی داره بیداری
بذار باور کنم امشب ، تو هم حال منو داری
نمی دونی کنار تو چه حالی داره بیداری
بذار باور کنم امشب ، تو هم حال منو داری
نمی دونی چه آشوبم از این آرامش خونه
از این رویای شیرینی که می دونم نمی مونه
چه قدر این حس من خوبه ، همین که از تو می میرم
همین که هر نفس امشب ، هوامو از تو می گیریم
نمی دونی کنار تو چه حالی داره بیداری
بذار باور کنم امشب ، تو هم حال منو داری
نمی دونی کنار تو چه حالی داره بیداری
بذار باور کنم امشب ، تو هم حال منو داری
نمی دونی چه آشوبم از این آرامش خونه
از این رویای شیرینی که می دونم نمی مونه
چه قدر این حس من خوبه ، همین که از تو می میرم
همین که هر نفس امشب ، هوامو از تو می گیریم
نمی دونی کنار تو چه حالی داره بیداری
بذار باور کنم امشب ، تو هم حال منو داری
نمی دونی کنار تو چه حالی داره بیداری
بذار باور کنم امشب ، تو هم حال منو داری
مثل گریه توی پاییز ، مثل پاییز توی کوچه
مثل کوچه زیر بارون ، مثل بارون روی شیشه
تو خود عشقی ، خود عشق ، تو خود عشقی ، خود عشق
مثل اسمت روی قلبم ، مثل هدیه توی دستم
مثل اون حالی که داشتم ، وقتی هدیه رو می بستم
تو خود عشقی ، خود عشق ، تو خود عشقی ، خود عشق
مثل ماه
مثل ماه ، وقتی گریه ش می گیره
مثل گل ، وقتی از دسته تو می ره
مثل من ، که نمی آیی و می میره
مثل تو ، تو خود عشقی ، خود عشق
مثله ماه ، مثله تو
مثله اشک ، مثله من
مثله عشق مثله آه
آه ، تو خود عشقی ، خود عشق
مثل لیلی توی پاییز ، مثل مجنون زیر بارون
مثل بارون وقتی آروم ، آروم آروم می شه عاشق
تو خود عشقی ، خود عشق ، تو خود عشقی ، خود عشق
دیشب شب یلدا بود...
گاهی قلبم درد می گیره......وقتی قلبم درد میگیره،فکر می کنم یه روزی همین درد می کشم...با همین درد می میرم...احساسه غمناکیه...
گاهی که به بعضی حرفا فکر می کنم یا یه وقتی یه حرفهایی می شنوم،قلبم بیشتر درد می گیره...
نمی دونم شب یا روز،هوا صاف و آفتابی یا ابری و بارونی،اما می دونم یه وقتی یه جایی می میرم...
شاید با همین درد قلبم،شایدم با یه درد دیگه...
غصه ام می گیره اگه یه وقت مُردم و کسی از دردم خبر نداشته باشه...کسی ندونه دردم چی بوده...از کی و از چی بوده...
یه وقت یه جایی خیلی زود،تو همین لحظه ها که بهش می گن بهار زندگی،جوونی می میرم...تنها و آروم و بی صدا....
دلم می گیره...دلم می گیره از مردن...من که نمی دونم اما هنوز جوونی نکردم...هنوز عطر و بوی جوونی رو استشمام نکردم،نبوییدمش،نمی دونم چه رنگیه،چه طعمی داره...حس و لمسش نکردم...بی خیال این چیزا میشم...فقط از خود خدا می خوام وقتی که رفتم پیشش شرمندش نباشم......فقط همین...خدایا کمکم کن...
هفت پرده ی قصه عاشقی منو دلم با هدیه ی خدا...
پرده ی اول)من هستم و دلم؛با همُ تنها!اما نه!خدا هم هست!با منو دلم.خدایا همیشه کنارمون باش.
پرده ی دوم)از خدا میخوام یه نفرو مهمون منو دلم کنه تا که تنها نباشیم.دلش بشه همدم دلمو خودش بشه سنگ صبورم.خدایا یه هدیه به منو دلم بده...
.خدایا همیشه کنارمون باش
پرده ی سوم)با همیم.چه مهمونی شده.نه من نه دلم از خوشحالی نمی دونیم چیکار کنیم؟از خدا خیلی ممنونیم.بهمون یه هدیه ی قشنگ داده.خیلی خوبه؛خیلی...
راسته که میگن:مهمون حبیب خداست و با خودش برکت میاره...همه چی رو با خودش اورده.شادی،مهربونی،یه عالمه چیزای قشنگ......لحظه های قشنگیه...
خدایا همیشه کنارمون باش.
پرده ی چهارم)داره یه اتفاقایی می افته!ازشون سر در نمی یارم.اما انگار مهمونمون که هدیه بود از منو دلم خسته شده!میخواد بره جایی دیگه!اما مگه آخه اینجا چشه؟اونکه تازه داشت می شد صاحبخونه ی دلم!آخه خدا جون تو یه کاری کن!تو که نمی خوای هدیهَ تو پس بگیری؟؟؟!!!بهمون کمک کن راضیش کنیم پیشمون بمونه،تنهامون نذاره...خدایا همیشه کنارمون باش.
پرده ی پنجم)مهمونمون رفت!چه تلخ و بی خداحافظی و سرد...
وای خدا جونم چی شد؟کفر میشه اگه بگم هدیهَ تو پس گرفتی!؟اما آخه کجاس؟ما که کاری نکردیم.بهش بی احترامی نکردیم.دوسش داشتیم...تو شاهدی و ناظر.پس چرا اینجوری شد؟نمی دونیم رؤیا بود یا کابوس شد؟منو دلم سر گردونیم...خودم به جهنم...طفلی دلم...آروم نمی شه...بهونشو می گیره...هواشو میکنه...دنبالش می گرده...خدایا...چرا؟
دلم میگه همدمم می خوام...بهش میگم فدات شم غصه نخور،همه چیز درست میشه،مگه میشه *امیدی* رو که خدا بهت هدیه داده،همدمتو ازت بگیره و نا امیدت کنه...درست میشه صبر کن،صبور باش.تحمل دوای دردته،اشک مرهمش...ببار...بی بهونه و بی دریغ...خدایا یه وقت نذاری شرمنده ی دلم شم!خدایا همیشه کنارمون باش.
پرده ی ششم)لحظه ها و روزا با تمومه دلتنگیای کُشنده و سختیا و رنجای بی شمار و نامهربونشون...به سر اومدن و تموم شدن...آخه مهمونمون؛ناجی دلم برگشت...خدایا شکرت...دلم هر چند خیلی زجر کشیده و خیلی چیزا رو از دست داده و خیلی چیزا و زخم زبونا رو دیده و شنیده از هر کس و ناکسی...بمیرم واسش چیا دید و کشید...کوه بود،تپه میشد.دریا بود،بخار میشد...اما همش به عشقو ذوقه این روز دووم اورد اگه...
مثه قدیما با طراوت نیست...اما کویرم نشده...هنوز عاشقه...هنوز دوسش داره...خدایا تو که می دونی،من چی بگم؟!خدایا همیشه کنارمون باش.
پرده ی هفتم)میگن عمر خوشبختی کوتاهه؛اما یعنی اینقدر؟به اندازه ی عمر یه حباب؟یا واسه منو دلم اینجوریاس؟بازم هوای رفتن کرده!!!آخه چرا؟یعنی این اومدن یه بازی بود؟که یه بازیچه می خواست؟دست انداختن دلم واسش یه سر گرمی بود؟خدایا چی بگم؟این هدیه ی خودت بود؛این چه امتحانیه؟طفلی دلم به چی دلخوش بودی؟دیگه بسه غصه نخور،اشک نریز.دیگه اثر نداره،زخمت کاری شده......ببخش دلکم،دل عزیز و مهربونه ساده ام.باید روت پا بذارم و بکُشمت که بی خیالش شی...هر جور که شده...نمی تونم ناراحتیا و تحقیر شدنا و مجازاتتو به گناهِ نکرده ببینم...مجبورم،وگرنه یه روز من......سخته.خیلی سخته.خیلی خیلی سخته.بی نهایت دور سخته.این قصه مثه فیلمای هندی آخر خوب و قشنگی نداشت.قصه که نه،یه تراژدی،یه دردنامه!نمی دونم مقصر کیه؟اصلا مقصری هست یا نه؟اما منو دلم یادمون رفته بود هر چیزی که خدا به ما به هر بهونه یی میده یه جور امانته،که یه وقت یه جایی که شاید اصلا انتظارشو نداریم،اَزمون پس می گیره......حالا دردم تو این دو َکَلمَست،تو این هشت حرفِ ساده:قلبم شِکست............
خدایا تو تقاصه دلمو که بی گناه و بی صدا اسیر شُد و مُردُ ازش بگیر...این دنیا نگرفتی،اون دنیا!خدایا تو از حَقه خودت میگذری اما از حقه منو دلم نه!خدایا همیشه کنارمون باش چون همیشه بهت نیاز داریم...