یه روزی روزگاری،آرزوم بود همون روز تولدم،روز مرگم باشه.....
اما امروز............
تو یک قدمی مرگ بودم.........
باور نمیکنم......
یعنی کسی نفرینم کرده بود.............
وای خدا............
تجربه ی خیلی سخت و بدی بود................
هر چی ظهر خندیدیم
اشک شدن و از چشمم لغزیدن