من از تو می مُردم اما تو زندگانی من بودی
همه ی هستی من آیه ی تاریکی ست
که تو را در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در این آیه تو را آه کشیدم آه
من در این آیه تو را
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
در اتاقی که به اندازه ی یک تنهایی ست
دل من
که به اندازه ی یک عشق است.
به بهانه های ساده ی خوش بختی خود می نگرم
به زوال زیبای گل ها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه ی خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازه ی یک پنجره می خوانند.
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید:
"دست هایت را
دوست می دارم".