دل من مثه شیشه با نگاه دلتنگه
اما باز به پات میذارم دلم و هر چی که دارم
تو قدم بذار رو چشمام باورم شه که باهاتم
یه طاقه پارچه مشکی یه آگهی ترحیم یه دست گل روی دری همیشه بسته
یه قابه عکس رو دیوار ساعته همیشه خوابیده گلدون و پنجره هم که دل شکسته
یه مرد بی هویت یه نامه وصیت
یه حلقه توی دست مرد خسته
رفتی و جات خالی شد تو خونه م
آتیشو باز کشیدی به جونم
می دونم که حرفای قشنگت چیزی نیست جز اشکی رو گونه م
یادت افتادم داغت کوبید تو سینه یاد تو چقدِ دلنشینه
ای خدا کاری کن از بهشتت بتونه اشکامو ببینه
یه عشق نیمه کاره اشکای باز دوباره
یه قبر بی ستاره میون یه شب
یه سینی خرما از سنگ یه آدم غربیه سرده ولی می سوزه باز توی تب
جای لباش رو لبهاش رفت و نشست سر جاش زد زیر گریه های یک بوسه از لب
رفتی جایی که کسی ندیده زندگی دنیا همش فریبه
شکوه از ویرانه های غربت می دونم اینجا هم غریبه
یادته واست جون می سپردم الکی تو آغوشت می مُردم
ولی تو فقط یکدفعه مُردی که بگی بازی رو بُردم