وقتی ابرای سیاه آسمون شهرمو می پوشونه
از کنار پنجره شیون باد می پیچه توی خونه
وقتی بارون می شینه روی فرش سبز خاک دلِ من گریه می خواد
همه جا رنگه شبه واسه مرگِ لحظه ها دلِ من گریه می خواد
دیگه از سکوت سَردِ کوچه ها دلِ من خسته شده
مثه اون روزا می خوام داد بزنم که لبام بسته شده
آخه من همونم از مرداب پیر براتون قصه ی دل خونده بودم
می خواستم یه روز به دریا برسم که حالا زندونی هر نفسم
من اسیره قفسم توی شهرآشنا یه غریبِ بی کسم
هوس خنده نمونده رو لبام مثه یک صخره ی سردن آدما
خبر از خوندن یک ترانه نیست خاک مرده پاشیدن رو صحنه ها
نه سوالی نه جواب همه جا رفته به خواب دلِ من گریه می خواد
مستی و عشق و امید همه شد نقش بر آب دلِ من گریه می خواد