چه ساده روزها به من دورغ گفتی از دوست داشتن آیینه و آفتاب
حتی آن لحظه ای که سر به سر حرفهای بی قافیه می گذاشتی هیچ به فکر زخم پنهان تنهایی نبودی فقط خودت را به رقص رودخانه ها سپردی و هیچ حرفی برایت خاطره نداشت!چه ساده روزها به تو دروغ گفتم از آن تنهای گمشده ای که هیچ گاه نقاشی هایت را دوست نداشت.روزها به تو از تصویر و نقش و رنگ دروغ گفتم. ازدلتنگی های شبانه تنها و از رنجی که هیچوقت تنهایش نمی گذاشت.چه روزها که دوستت داشتم اما همیشه دل نگران پرنده و درخت بودم و دلواپس نقاشی که عاقبت خودش را در جاده طرحهایش گم خواهد کرد!!!