سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکمت را هرجا که باشد بگیر که حکمت در سینه منافق بالا و پایین می رود تا از آن بیرون آید و در سینه مؤمن کنار همراهانش جای گیرد. [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :8
بازدید دیروز :11
کل بازدید :88422
تعداد کل یاداشته ها : 221
103/9/14
12:11 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
وروجک چشم سیاه[169]

خبر مایه

برهیچ ساختن و بر پوچ باختن
فلسفه ساده ی زندگی آنان است
که عشق را
به مسخره گرفتند
کاش در این بی مهرگانی
عشق
به انتظار بنشینیم
پاییزی
دیگر را....

  
  

 

به خاطر تو
فوج دلگیر کلاغان را
راندم از کاج بلند
قفس تنگ قناری ها را
باز کردم در باغ
غنچه های گل یخ را به زمین پاشیدم
و به همراهی نرگسهای عطر آگین باغ را عطر زدم
من زمستان را راهی کردم
از سراشیبی تند
تا بن بست بهار
که تو احساس زمستان نکنی............؟؟!!


88/6/17::: 2:14 ع
نظر()
  
  

رو عشقه من حساب کن بدی ها رو جواب کن هر چی برات نوشتم عشقم برو کتاب کن دل عاشقارو آب کن وقتی دلت می گیره پاشو بیا کنارم واسه تو که عزیزی من که کم نمی ذارم نیمه شبا که دیره به عشق تو بیدارم اگه تو رو نبینم یه لحظه خواب ندارم همش در انتظارم

  
  

 

چه ساده روزها به من دورغ گفتی از دوست داشتن آیینه و آفتاب
حتی آن لحظه ای که سر به سر حرفهای بی قافیه می گذاشتی هیچ به فکر زخم پنهان تنهایی نبودی فقط خودت را به رقص رودخانه ها سپردی و هیچ حرفی برایت خاطره نداشت!چه ساده روزها به تو دروغ گفتم از آن تنهای گمشده ای که هیچ گاه نقاشی هایت را دوست نداشت.روزها به تو از تصویر و نقش و رنگ دروغ گفتم. ازدلتنگی های شبانه تنها و از رنجی که هیچوقت تنهایش نمی گذاشت.چه روزها که دوستت داشتم اما همیشه دل نگران پرنده و درخت بودم و دلواپس نقاشی که عاقبت خودش را در جاده طرحهایش گم خواهد کرد!!!


  
  

در هجوم وحشی باد کویر
نفس شعله ی افروخته ای می گیرد.
ساقه ای می شکند.غنچه سرخ دلش می گیرد.
و صدایی است که در زمزمه باد
مرا می گوید:
خشت در خانه آب می میرد
دلم از غربت خود می گیرد..
دیریست دلم افسرده:
الهامی به دل نمی رسد........

  
  

ای امید ای اختر شبهای من!نغمه ات افسرد بر لبهای من
شمع من آغاز خاموشی گرفت عشق من گرد فراموشی گرفت
ای امید از نو شبم را روز کن روز کن وان روز را پیروز کن
راحتی ده این روان خسته را گرم کن این پیکر یخ بسته را
همچو مهتاب از دل شامم درآ ورنه می میرم در این ظلمت سرا
ای امید ای اختر شام دراز!گر نسازم من تو با دردم بساز
ای امید ای گلشنم را آفتاب رخ متاب از من_خدا را_رخ متاب!
ای امید ای جان من قربان تو بعد از این دست من و دامان تو

  
  

تو از آغاز می آیی ولی من خط پایانم
شروعم فتح انجام است اسیر دام این جانم
مرا در مرگ من بشناس نه در این بود اجباری
نه در این زجر پیوسته نه در این ترس تکراری
منو بزن منو بزن که مرگ من نجاتمه
گاهی یه مرگ با شکوه به زندگی مقدمه
غافلی از غم چشمام غافلی از من من
گل یاست رو سپردی دست بی رحم تگرگ

  
  

شب در ان جنگل ساکت سرد برف و تاریکی و سوز و سرما
باد یخ بسته هنگامه می کرد بسته برف و سیاهی ره ما
با رفیقی در ان تیره جنگل راه گم کرده بودیم و در دل
حسرت اتش سرخ منقل اتشی بود جانسوز بر دل!
راستی بود این همدم من پهلوانی بسان تهمتن
قهرمانی جسور و قوی تن سینه پولاد وبازو چو اهن
منکر عشق و شوریدگی ها بی خیال از غم زندگانی
دل در ان سینه چون سنگ خارا غافل از کیمیای جوانی
من جوانی پریشان و عاشق سخت شوریده دلداده شاعر
  زندگی در هم و نا موافق رنج وغم دیده اشفته خاطر
او همه قدرت و پهلوانی من همه عشق و شوریدگی ها
من شده پیر اندر جوانی او ازین بی خیالی توانا
باد یخ بسته هنگامه می کرد ما خزیده پناه درختی
 شب در ان جنگل ساکت سرد خورده بودیم سرمای سختی!
ان قوی پنجه از سوز سرما عاقبت گشت بی حال و مدهوش
من در اندیشه ان دلارا کرده سرما و دنیا فراموش
اتش ان یار زیبا شعله ور بود در سینه من
تا رهانید جانم ز سرما جاویدان باد گنجینه من!!!!

فریدون مشیری1333 شمسی


  
  
شب
دورترین ستارگانش را می بوسد
و  من
ترا که نزدیک ترین نشانه صبحی در تنگنای اغوشم
با کسانم چه کار؟و کسان را چه کار با من؟
وقتی که بر انگشتان پای تو رطوبت اشکهایم ترسیم گر جهان جغرافیایی من است.
  
  

سرنوشت چون دزدی از بیراهه های دور با گامهای مخملی رازناک وپنهان سر می رسد و سپس با خروش چندش اور راه را بر رونده می بندد و انچه که از امید و ارزو در کوله بار مسافر است به یکجا به یغما می برد.
تنها این ظهور ناگهانی و ترسناک شگرد سرنوشت نیست.گاه چون فرشته عطر افشان از فراز سرت پرواز می کند و ان دم که نو امید و غمناک در انتظار بلایی نشسته ای او با نوشخند تسلی سبدی پر از ظرایف وعده ها و قول بر اوردن همه مرادها بر تو فرود می اید
باری سرنوشت بازیگر تردست و حدس ناپذیراست و انسان را در گم تا خود مرگ با ترفندهای خود سرگرم می سازد....

مبارک باد معشیت تو که سرنوشت ایوب را بر من روا داشتی!!!!!
مرگ را بگو تمام داس هایش را به گردش اورد
جان عاشق با او نیست.............


  
  
<   <<   6   7      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ سلام.روز میلادت مبارک . همیشه سبز باشی.
+ سلام خانومی.روز میلادت مبارک همیشه سبز باشی.
+ سلام خوبی؟تولدت مبارک همیشه سبز باشی.
+ سلام.روز میلادت مبارک.سبز باشی.
+ سلام.روز میلادت مبارک.سبز باشی.
+ سلام روز میلادت مبارک.
+ سلام.امیدوارم خوش باشی.روز میلادت مبارک.
+ سلام.روز میلادت مبارک.همیشه سبز باشی.
+ میان بنده گانت هر چه دیدم هوس ها جانشین عاشقی بود به دستان دروغین محبت گلی را دیدم شبیه رازقی بود
+ روز میلادت مبارک.