آوز عاشقانه ما در گلو شکست
حق با سکوت بود،صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم،خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست
رفتی.............
باورم نمی شه................
نمی دونم واسه همیشه یا اینکه.............
یا اینکه دوباره دلت واسم تنگ میشه..................
هر جا با هر کسی در هر حالی................................
تنت سالم خنده رو لبات دلت خوش..................................
یه روزی روزگاری،آرزوم بود همون روز تولدم،روز مرگم باشه.....
اما امروز............
تو یک قدمی مرگ بودم.........
باور نمیکنم......
یعنی کسی نفرینم کرده بود.............
وای خدا............
تجربه ی خیلی سخت و بدی بود................
هر چی ظهر خندیدیم
اشک شدن و از چشمم لغزیدن
خوابیده بر چشمت،چو پرچینی،خداحافظ
یعنی:مرا دیگر نمی بینی،خداحافظ
اینجا اگر چه آسمان؛یکرنگ و آبی بود
سهمم شد اما فصل غمگینی،خداحافظ
چشمان ابری را به سوی جاده می دوزی
یعنی نمی بینم تو را ؟یعنی خداحافظ؟
سهم من و تو،عاقبت از آشنایی شد؛
این واژه سر سخت و بی معنا؛خداحافظ.....
امروز تو محوطه ی پشتی دانشکده با آجی تنها نشسته بودم.یه آهنگ قدیمی گذاشته بود.
دلم تنگ بودم.اشکام طاقت نیوردنو گریه م گرفت...
یهویی نم نم بارون شروع شد.
آجی گفت:آسمون تاب دیدن اشکاتو نداشت و نداره........
نام تو
دفتر من در وسط
باد ورق میزند
برگی از آن می کند
نام تو در باغ ها
ورد زبان می شود
نام کوچک
درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته را به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن!!!