یه فرشته ی مهربونه دوست داشتنیه خوشگل مامان.از ترم اول با هم آشنا شدیم و تا حالا به کوری چشه حسودامون که خدا کمشون کنه،که کمم نیستن!با همیم.دوتامون متولد آبانیم،دوتامون یکی یه دونه ایم،دوتامون ......إ...زرنگی؟؟؟میخوای هم چیزو همین جا رو کنم؟؟هان؟؟؟با هم دعوا میکنیم در حد گیس کشیدن...همدیگرو دوست داریم در حد مُردن...در کل واسه هم زنده ایم و واسه هم میمیریم.......
حسه بدیه وقتی یه حرفی بزنی بعد هنوز یه روز نگذشته مجبور شی پسش بگیری......حرفمو در مورد همون خودش میگم......اونم عوض شده......شده همرنگ جماعت......اینو من میگم...خودش که میگه:من همونم که همونم......شاید من اشتباه میکنم...نمی دونم...خوب یه سال بزرگتر شده...اون موقع کوچیکتر بود به مقتضای سنش...اما دلیل نمی شه...عوض شده،نمیشه و نمی تونم خودمو گول بزنم یا به خودم دروغ بگم...آخه عوض شده......ان باور نمی کنم همون خودش باشه...به آجی که گفتم،پشت تلفن هنگ کرده بود.حیف شد...تازه آشنا در اومدیم...حیف بود...........
اولین قلم
حرف درد را
در دلم نوشته است.
دست سرنوشت
خون درد را
با گِلم سرشته است.
پس چگونه سرنوشتِ ناگزیرِ خویش را رها کنم؟
درد حرف نیست!
درد نام دیگر من است!!
من چگونه خویش را صدا کنم؟؟
من
سالهای سال مُردم
تو می توانی
یک ذره
یک مثقال
مثل من بمیری؟
دیشب بارون اونقدر از روی ناودون واسم لالایی خوند که خوابیدم و خواب دیدم که اومدی...
پشت پرده پلکام پر از تصویر تو شد...
کنارم نشستی ولی حیف که قلک سکوت را نشکستی...
خوب می دونستم که عاشقی و لایق...
پس به واژه ها نمک نزدم و در تموم این لحظه ها ساده بودم و صادق نگاهت می گفت که بی تابی هایم را در می یابی...
من گفتم:ممنون که هنوز یادمو تو دل داری و گرچه می دونستم پرسشم بی پاسخ خواهد ماند،پرسیدم:تا چه اندازه از روزگارم خبر داری؟؟؟؟
بی تابم آنچنانکه درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
امروز روز خوبی بود..
بخصوص غروبی.......دیدن یه دوست.........که واسه آدم خیلی عزیز باشه.......یه حسه عجیب به آدم میده...........خدایی دلم خیلی واسش تنگ شده بود.........هنوز آرومه......البته خدا رو شکر
آجی میدونه من چی و از چه نظر میگم.........اما اگه بتونم و بشه می خوام دیگه ناراحتش نکنم ..تا همیشه داشته باشمش........دلتون آب....
بذار گریه کنم
تا که قلبم آروم بگیره
آرزو دارم بمیره
اون که تو دستاش دستاتو می گیره.............
پاره های این دل شکسته را
گریه هم دوباره جان نمی دهد
خواستم که با تو درددل کنم
گریه ام ولی امان نمی دهد...