تا بحال
سنگ هیچ نگاهی
شیشه بلورین رویاهایم را
نشکسته بود
و شراب هیچ چشممی که غصه دار بود
کاسه صبرم را لبریز
نکرده بود
تو......کیستی؟
وقتی نباشی
تولدم سرآغاز تحمل جهنمی طولانی خواهد شد...
دلم تنگ است
نمی دانم ز تنهایی پناه آرم کدامین سوی
پریشان حالم و بی تاب می گریم و قلبم بی امان محتاج مهر توست.
نمی دانی چه غمگین رهسپار لحظه های بی قرارم من.
بدنبال تو همچون کودکی هستم و معصومانه می جویم پناه شانه هایت را
که شاید اندکی آرام گیرد دل.
دلم تنگ است و تنهایی به لب می آورد جانم.
بیا تا با تو بگویم از هیاهوی غریبی دل که بی پروا تلنگر می زند بر من
و می گوید به من نزدیک نزدیکی...
به دنبال تو می گردم.
به سویت پیش می آیم.چه شیرین است پر از احساس یک خوشبختی نابم.
پر از امید سبز خوب دیدارم.
و می خواهم که نامت را به لوح سینه بنگارم و نجوایی کنم در دل و گویم
تا ابد _دوستت دارم_.
من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت
در تهاجم با زمان آتش زدم ، کشتم
من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم
یک کلام در جزوه هایم ،هیچ چیز ننوشتم
من ز مقصدها پی مقصودهای پوچ افتادم
تا همه خوب ها رفتند و خوبی ماند یادم
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت
بهارم رفت،عشقم مرد،یارم رفت......
ببین:عمری وفادار تو بودم دلم جز با تو پیوندی نبسته
چه سازم؟نقش عشقی تازه چندی ست به خلوتگاه پندارم نشسته!
چو شب سر می نهم بر بالش ناز،خیالش در کنارم مهمان است:_نمی دانی چه پر شور و چه گرم است نمی دانی چه خوب و مهربان است.نمی دانی به خلوتگاه رازم،خیال دلکشش چون می نشیند؛زیادم می برد با خنده ای گرم جهان را با غم بود و نبودش.
نمی دانی چه شادی آفرین است نوازش های چشمان کبودش.
بیا یک شب،خدا را،شاهدم باش ببین:در خاطرم غوغایی از اوست،
ببین؛هر سو که می گردد نگاهم،همان جا چهره ی زیبایی از اوست.
به او صد بار گفتم"پای بندم"چه سازم؟گوش او بر این سخن نیست.
چو بندم دیده را،پیداتر آید_گناه از اوست،دانستی؟زمن نیست.
ببین:من با تو گفتم،کوششی کن ز پندارم خیالش را بشویی،
و گر نه گر دلم پابند او شد،مرا بد عهد و سنگین دل نگویی...