دیشب بارون اونقدر از روی ناودون واسم لالایی خوند که خوابیدم و خواب دیدم که اومدی...
پشت پرده پلکام پر از تصویر تو شد...
کنارم نشستی ولی حیف که قلک سکوت را نشکستی...
خوب می دونستم که عاشقی و لایق...
پس به واژه ها نمک نزدم و در تموم این لحظه ها ساده بودم و صادق نگاهت می گفت که بی تابی هایم را در می یابی...
من گفتم:ممنون که هنوز یادمو تو دل داری و گرچه می دونستم پرسشم بی پاسخ خواهد ماند،پرسیدم:تا چه اندازه از روزگارم خبر داری؟؟؟؟
بی تابم آنچنانکه درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
امروز روز خوبی بود..
بخصوص غروبی.......دیدن یه دوست.........که واسه آدم خیلی عزیز باشه.......یه حسه عجیب به آدم میده...........خدایی دلم خیلی واسش تنگ شده بود.........هنوز آرومه......البته خدا رو شکر
آجی میدونه من چی و از چه نظر میگم.........اما اگه بتونم و بشه می خوام دیگه ناراحتش نکنم ..تا همیشه داشته باشمش........دلتون آب....
بذار گریه کنم
تا که قلبم آروم بگیره
آرزو دارم بمیره
اون که تو دستاش دستاتو می گیره.............
پاره های این دل شکسته را
گریه هم دوباره جان نمی دهد
خواستم که با تو درددل کنم
گریه ام ولی امان نمی دهد...
آوز عاشقانه ما در گلو شکست
حق با سکوت بود،صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم،خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست
رفتی.............
باورم نمی شه................
نمی دونم واسه همیشه یا اینکه.............
یا اینکه دوباره دلت واسم تنگ میشه..................
هر جا با هر کسی در هر حالی................................
تنت سالم خنده رو لبات دلت خوش..................................
یه روزی روزگاری،آرزوم بود همون روز تولدم،روز مرگم باشه.....
اما امروز............
تو یک قدمی مرگ بودم.........
باور نمیکنم......
یعنی کسی نفرینم کرده بود.............
وای خدا............
تجربه ی خیلی سخت و بدی بود................
هر چی ظهر خندیدیم
اشک شدن و از چشمم لغزیدن